سی و هشت

ساخت وبلاگ
دوست‌دختر عزیزم خانه نیست و دلم برایش تنگ شده. کیک پخته‌ام و خانه بوی وانیل گرفته است. می‌خواهم برای دوست عزیزی که چند روز دیگر مهاجرت می‌کند، کیک مورد علاقه‌اش را درست کنم؛ کیک شیفون وانیلی با فیلینگ کرم دیپلمات و تکه‌های موز.دارم کارهایم را انجام می‌دهم. درس می‌خوانم و احساس خوبی دارم نسبت به خودم. جمعه یک آزمون خیلی سنگین دارم و حسابی پاره‌ام و قرار است که بزایم زیرش. بعد از آن دیگر خواندن زبان را شروع می‌کنم و رسماً شروع فرایند اپلای. فاک. سی و هشت...
ما را در سایت سی و هشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ineedahug بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 19:26

این چند روز که درگیر جمع و جور کردن و مهمانی‌های پیش از مهاجرت دوست عزیزم بودم، دلم عجیب سنگین شده‌.من عاشق ایرانم و بعضاً پیش آمده که از حجم این عشق گریه کرده‌ام. دلم می‌خواهد وقتی خودم از ایران می‌روم، چیزی از آن را به همراه داشته باشم اما نمی‌دانم چه. حالا که این‌ها را می‌نویسم بغض گلویم‌ را فشار می‌دهد. دلم برای ایران تنگ می‌شود. عشق من به این آب و خاک اندازه ندارد.با خودم که فکر می‌کنم می‌بینم که قبل از رفتن دوست دارم یک نقشه‌ی ایران کوچک را روی دستم تتو کنم. آه من عاشق توام ایران عزیزم. سی و هشت...
ما را در سایت سی و هشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ineedahug بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 19:26

دلم برای دوست‌دخترم تنگ شده. زمان‌هایی که به شهر مادری‌ام برمی‌گردم و مدتی را در آنجا سپری می‌کنم، دلم برای آدمی که در گذشته بودم تنگ می‌شود؛ نه بدین معنی که زندگی آن موقع خیلی عالی بود یا زندگی الان غرق در گه است، خیر، صرفاً حسی که دارم یک حس نامشخص و مبهمی‌ست که نمی‌دانم چطور باید با آن کنار بیایم.

سی و هشت...
ما را در سایت سی و هشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ineedahug بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 17:58

۱. وقتی فهمیدم که بیمار است، کم سن و سال بودم و در اوج جوانی. دوستش داشتم و نمی‌دانستم چطور باید با غم عظیمی که از ناکجا بر من مستولی شده، فائق بیایم. گریه می‌کردم و تا خود سپیده‌دم بی صدا زار‌ می‌زدم و صبح‌ها با چشمای ورم کرده و بی‌رمق بیدار می‌شدم. افسردگی کشداری داشتم و بیماری لاعلاج او هم من را به کلی از پا انداخت. یک شب تا خود صبح آنقدر گریه کردم که اشک‌هایم خشک شد. واقعاً می‌گویم به شما؛ دیگر اشکی نداشتم که بخواهم گریه کنم. صبح که بیدار شدم، آدم دیگری شده بودم.۲. هر بار که جنگل رفته‌ام، عجیب‌ترین و گنگ‌ترین غم به دلم می‌افتد؛ آنقدری که دلم می‌خواد سینه‌ام را بشکافم و قلبم را بیرون بیاورم تا دقیق وارسی‌اش و بفهمم که چه مرگم شده است. فکر مهاجرت و رفتن و برنگشتن و ندیدن و از دست دادن آدم‌هایی که عاشقشان هستم دارد دیوانه‌ام می‌کند. دیروز کنار رودخانه‌ی جاری در جنگلی تاریک و تیره، به این فکر می‌کردم که *نمی‌دانم*.۳. دوست‌دختر عزیزم احوال خوبی ندارد. دنیا بسیار ناعادلانه‌ست و کاش که قدرتی فراتر از انسان دون مایه داشتم. سی و هشت...
ما را در سایت سی و هشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ineedahug بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 17:58

کارهایم زیاد شده. غروب با دوست‌دخترم یک ساعتی پیاده‌روی کردیم و آمدیم خانه و شام خیلی سبکی خوردیم. بعد از شام کمی کارهای عقب مانده‌ام را انجام دادم و دوست‌دخترم گفت که خسته است و می‌خواهد بخوابد. دلم نیامد تنهایش بگذارم و لپ‌تاپم را آوردم توی تخت و همان حین که نوازشش می‌کردم، اندک کاری هم انجام دادم. کارهایم که تمام شد، لپ‌تاپ را بستم و آماده‌ی خوابیدن شدم. به خیال این که دوست‌دخترم خوابیده، آرام آرام چشمانم گرم خواب شد که ناگهان گرمای دلچسب آغوشش را بر روی تنم احساس کردم.همیشه وقتی در آغوشش هستم، از من می‌پرسد 《الان داری به چی فکر می‌کنی》. کاش امشب هم این سوال را از من می‌پرسید و سفره‌ی دلم را برایش باز میکردم و این حجم عظیم از ناخوشایندی را با خودم به خواب نمی‌بردم. سی و هشت...
ما را در سایت سی و هشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ineedahug بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 17:58